تاریخچه تثلیث
اصل تثلیث دارای سابقه تاریخی در بین انسان ها و اقوام گذشته بوده است، (1) ولی مسیحیان اولیه به این اصل معتقد نبوده و به مرور زمان، به خصوص زمانی که با اعتقادات رومیان و یونانیان قدیم و ایرانیان باستان و آیین مهرپرستی آشنا شدند، شکل تازه ای از تثلیث قدیم را ایجاد کردند.
در اناجیل چهارگانه مسیحیان، اصلا اسمی از تثلیث وجود ندارد و آنچه که در عهد جدید درباره این اصل وجود دارد، نامه های "پولس رسول" است.
در حقیقت، تاثیری که پولس از افکار و آرای یونانیان قدیم داشت، او را برانگیخت که دین مسیح (علیه السلام) را با افکار و اندیشه های خرافی یونانیان درآمیزد و یک نوع آشتی بین آن دو ایجاد کند. (2)
پولس در یکی از نامه های خود می نویسد: «خدا در ایام قدیم به اقسام متعدد و طریق های مختلف به وساطت انبیا، با پدران ما تکلم نمود و در این ایام آخر با ما به وساطت پسر خود متکلم شد که او را وارث جمیع موجودات قرارداد و به وسیله او عالم ها را آفرید»
چنین افکاری از سوی مبلغی به نام "پولس" و تاثیرپذیری وی از افکار یونانیان و مشرکان قدیم ما را به یاد هشدار قرآن می اندازد که:
«قل یا اهل الکتاب لاتغلوا فی دینکم غیرالحق ولاتتبعوا اهواء قوم قدضلوا من قبل و اضلوا کثیرا و ضلوا عن سواء السبیل: (مائده.77)
بگو ای اهل کتاب در دین خود غلو (زیاده روی) نکنید و غیر از حق نگویید و از هوس های جمعیتی که پیشتر گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند و از راه راست منحرف گشتند، پیروی ننمائید.»
افکار و اندیشه های پولس مبنی بر الوهیت حضرت مسیح(ع) در قرون اولیه، نتوانست جایی برای خود در بین مسیحیان پیدا کند زیرا پولس تنها مبلغ مسیحیت نبود و افرادی چون پطرس، برنابا و یعقوب و برخی دیگر وجود داشتند که با افکار او موافق نبودند، از این رو عقیده تثلیث در قرن اول مسیحی رواج نیافت.
ولتر در این زمینه می نویسد: «عیسویان تا سه قرن بعد از مسیح نیز به الوهیت او ایمان کامل نداشتند. این عقیده به تدریج حاصل شد و این بنای عجیب به تقلید مشرکین که موجودات فانی را ستایش می کردند، برپا گشت.» (3)
البته از همان ابتدا، افرادی در دین مسیحیت وجود داشتند که با این نوع افکار مخالف بوده و مخالفت خود را اظهار می کردند، ولی در نهایت سخنان آنها به جایی نرسید و مورد تکفیر قرار گرفتند. ازجمله این افراد آریوس است که معتقد بود خداوند موجودی کامل و یگانه، غیرحادث ابدی، بی آغاز و غیر قابل دگرگونی و زوال می باشد. او با تفکر تثلیث و با هر فکری که درباره انسانیت خدا اظهار می شد، مخالفت می کرد، و تاکید بسیاری بر تعالیم آسمانی حضرت مسیح داشت. درباره حضرت مسیح معتقد بود که ایشان یک موجود فانی است و غیر از خداست. (4)
با وجود این مخالفت ها، عقیده به تثلیت به تدریج توانست درغرب گسترش پیدا کند. تشکیل انجمن ها و صدور قطعنامه های رسمی درباره عقیده تثلیث، کار را به آن جا رساند که جهان مسیحیت بر این اعتقاد شد که آنچه درباره اقانیم سه گانه گفته می شود، برحق است و جای هیچ گونه بحثی ندارد.
علمای مسیحی جهت اثبات اصل تثلیث هیچ گونه ادله عقلی نیاورده اند، بلکه آنچه را به عنوان دلیل اقامه می کنند، مستند به کتاب مقدس است که شواهد آن را از عهد جدید ذکر می کنند.
خود این شواهد هم جای بحث فراوان دارد.
آیا درنظر گرفتن چند آیه به عنوان دلیل، آن هم بدون توجه به آیات دیگر، می تواند دلیل بر این اصل مهم مسیحیت باشد؟
از طرف دیگر، شواهدی که آنان برای اثبات این عقیده بیان می کنند (برفرض درست بودن) برای افرادی حجیت دارد که عهد جدید را به عنوان یک کتاب آسمانی تحریف نشده قبول داشته باشند. به عبارت دیگر، ادله نقلی آنان فقط برای خود مسیحیان قابل قبول است و طرف مقابل آنان چنین ادله ای را قبول ندارند. به طور مثال اگر ما مسلمانان جهت اثبات خدا و یگانگی او در مقابل افراد غیر مسلمان از آیات قرآن کریم استفاده کنیم، پر واضح است که چنین ادله ای اساساً مورد قبول طرف مقابل ما نخواهد بود.